پاییز و خاطرات

پاییز و خاطرات

          

پاییز را به تماشا نشسته ام

از میان پنجره ای که

به خیابان خاطراتمان

راه دارد...

برگها در وداع با درختان

رنگ خود را تغییر داده اند

وآرام می افتند

بر زمین خیسی که باران

آن را شسته است.

یادش بخیر روزهایی را که با چتر

عبور می کردیم

و کفش هایمان

روی برگهای خشک پاییز

آهنگی را تکرار می کرد

که تا انتهای خیابان مه آلود و سرد

ما را همراهی می کرد !

این روزها حوصله ام کم شده

شاید سفرت به درازا بکشد

و وقتی بر گردی

دیگر پاییز

تمام شده باشد .



نظرات شما عزیزان:

امین
ساعت19:48---1 آذر 1391
تّکلیفــــــــ لّحظِّهـــــ هایمــــــ ...

ایــــــن روزهـــــآ سنگیـــــــــن اّستـــــــــ ؛

روزی صــــــــد بـــــآر ...

بـــــآ هِـــــــزآر اشکــــــــــ ؛

دیکتهــــ مــــــی کنمـــــــ ....

مشـــــــــقِ فــــــرآمــــــوشــــــی تـــــو رآ !!!!!


امین
ساعت23:34---24 آبان 1391
به خداوندی خدا دوستت دارم

ای تو زيباترين زيبايی ، ای رويای بيداری

به خداوندی خدا دوستت دارم

ای بيقرار دلم ، ای تك درخت دشت سرخ قلبم ،

به همين لحظه های مقدس عشق قسم دوستت دارم

ای آنكه چشمت بارانی است ، ای تو كه روحت شادابی است ، و
رگهايت از خون محبت جاری است

به آن كعبه مقدس عشق قسم دوستت دارم

زندگی من ، ای آغاز من ، ای سرآغاز من ، ای فردای من

به همان لحظه پیوندمان قسم دوستت دارم

نمی دانم كلمه مقدس دوست داشتن را چگونه بيان كنم تا تو باور كنی كه

دوستت دارم


امین
ساعت0:03---16 آبان 1391
دلمو بردی باز از نو دیگه چی می خوای
دار و ندارم مال تو دیگه چی می خوای
برو بذار بسوزم من با بی کسی هام
برو بذار بمونم من با دلواپسی هام
هیچی نپرس فقط برو ولی فرا موشم نکن
شمعمو آ تیشم بپا برو و خاموشم نکن
اگه یه روز ورق زدی دفتر خواطراتتو
یادت بیاد قلب منو میشین چشم به راه تو

آره برو ولی بدون ا ینجا یکی میمرد برات

باور نکردی عشقشو ا گه قسم میخورد برات
میری برو ولی فقط ا ینو یادت باشه عزیز
اشک زلالتو جلو چشم غریبه ها نریز




امین
ساعت0:03---16 آبان 1391
بشنو اين نكته كه خود را ز غم آزاده كني
خون خوري گر طلب روزي ننهاده كتي

آخرالامر گل كوزه گران خواهي شد
حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كني

گر از آن آدميانيكه بهشتت هوسست
عيش با آدمیي چند پري زاده كني

تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد بگزاف
مگر اسباب بزرگي همه آماده كني


امین
ساعت1:04---13 آبان 1391
همه چیز خنده دار بود….

داشتن تو…!

بودن من ; ماندن ما….!!

رفتن تو…

این همه آه….

گاهی از این همه خنده گریه ام میگیرد….


امین
ساعت15:04---8 آبان 1391
بیـن ایـن آدمـا

بایــد عـاقـلانه زنـدگى کرد

نــه عاشـقـانـه …

اونــیــكه قـدشبه عشـق نمـیـرسـه

غــرورتــم بـزارى زیـر پاش بــازم بهـش نمیـرسه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 25 آذر 1391برچسب:,

] [ 20:27 ] [ نیلوفر ]

[ ]